جدول جو
جدول جو

معنی او خری - جستجوی لغت در جدول جو

او خری
ظرف آب خوری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُمْ مِ خَ)
دهی از بخش شادگان شهرستان خرمشهر. 1500 تن سکنه دارد. آب آن از چاه محصول آنجا غلات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اِطَ)
ابومحمد عبدالله بن محمد بن سعید بن محارب بن عمرو بن عامر بن الاحول شهاب انصاری اصطخری. از محدثان بود و در بغداد سکونت داشت. احادیث مقلوبی از ثقات مانند ابوخلیفه فضل بن جباب الحمحی (کذا) و زکریا بن یحیی ساجی و عبدالله بن اذران شیرازی و خلق کثیری از غرباء روایت کرد و جمعی از وی روایت دارند. ابوبکر خطیب نام او را در تاریخ خود آورده و گفته است ابومحمد انصاری اصطخری از بیشتر کسانی که از آنان روایت کرده است مردمی مجهول و ناشناخته اند و احادیث وی از ابوخلیفه مقلوب است و به روایات داود بن رشید اشبه است... و قاضی ابوالقاسم تنوخی گفت: ابومحمد اصطخری بسال 384 هجری قمری برای ما حدیث کرد و گفت من بسال 291 در اصطخر متولد شدم و از ابوخلیفه و زکریای ساجی و جز آنان در بصره بسال 343 و نیز در فارس و کرمان و اهواز و ارجان و ساحل و بصره و واسط و بغداد و شام و مکه سماع کردم. و به مصر رفتم و در آنجا نیز سماع کردم و بیشتر کتب سماع خود را در آنجا به امانت سپردم. (از انساب سمعانی). او راست: شرح بر المستعمل تألیف استاد وی نصر در فروع. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 447)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
نسبت به اصطخر. (از معجم البلدان). منسوب است به اصطخر که یکی از کوره های فارس است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
ابوعمرو عبیدالله بن موسی بن صالح بن راشد اصطخری. از حجاج بن نصیر النساطیطی (کذا) و عباد بن صهیب روایت کرد. مردی خیر و فاضل بود و شیخ ابوبکر بن عبیدالله او را بنیکی یاد میکرد. در شوال سال 282 هجری قمری درگذشت. (از انساب سمعانی). و رجوع به تاریخ گزیده ص 796 شود
ابوسعید عبدالرحمن یا عبدالکریم بن ثابت اصطخری... اصلاًاز مردم اصطخر بود ولی در حران سکونت داشت، از گروهی روایت کرد و جمعی از وی روایت دارند و بسال 127 هجری قمری درگذشت. رجوع به انساب سمعانی برگ 41 ب شود
عبدالله بن محمد بن سعید بن محارب انصاری ابومحمد متولی اصطخری شافعی. (291- 384 هجری قمری) رجوع به اصطخری ابومحمد... و اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 47 شود
لغت نامه دهخدا
(گُرْ)
ده مخروبه ای است از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصطخری
تصویر اصطخری
پارسی تازی شده استخری منسوب بشهر اصطخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو خطی
تصویر دو خطی
در انگلیسی دو کیشی (کیش کش خط فرهنگ پهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گشنی (گشن در پارسی به نرینه ای می گویند که آماده بارور کردن مادینه است
فرهنگ لغت هوشیار
تره ی آبی، گیاهی که در کنار جویبارها و چشمه ها می روید و مصرف.، آبشار ترهtere هم گویند، آبشار کوچک ناشی از ریزش آب از ناودان چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
آبشخور، زمینی که آب خورده باشد زمین سیراب شده
فرهنگ گویش مازندرانی
اوخارد ارگل، خورنده ی آب، آبشخور دام، کناب آب، محلی در کشتزار که آب در.، جایی که علف و خوراک حیوانات را در آن ریزند، آخور
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرآبی، شنای زیرآب، زود به زود حمام کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شنا بازی در آب، آب تنی
فرهنگ گویش مازندرانی
از گیاهان دارویی که در کنار نهرها و چشمه ها روید، تره ی
فرهنگ گویش مازندرانی
ابنی، بن قل، زیرآبی، شنای زیرآب
فرهنگ گویش مازندرانی
آبیاری
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از حیواناتی همچون گاومیش و خوک که به استراحت در کنار.، اعلام فسخ بازی (از اصوات)
فرهنگ گویش مازندرانی
جوجه تیغی
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم کاسه ی چینی کاسه ی کوچک چینی
فرهنگ گویش مازندرانی
آبشخور، آدمی که در نوشیدن آب زیاده روی می کند، سوراخ داخل
فرهنگ گویش مازندرانی
تاووسک
فرهنگ گویش مازندرانی
ازماک
فرهنگ گویش مازندرانی
سرکشی روزانه ی شالیزار جهت کنترل و تقسیم آب، میرابی، آبیاری
فرهنگ گویش مازندرانی
آبریز شیروانی ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرآب روئک
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی علفی که در کنار چشمه ها می روید
فرهنگ گویش مازندرانی
عمل قطع کردن آب شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
آبگیر حوضچه ی طبیعی، تخته ی نازک، اوگیر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرز اولیه ی شالیزار، مرز آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
منی، آب حاوی نطفه ی مرد
فرهنگ گویش مازندرانی
اداری
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرآب رفتن مرغابی، طغیان آب رودخانه، پریدن در آب
فرهنگ گویش مازندرانی
به هنگام شب
فرهنگ گویش مازندرانی